قشر محروم و ضعيف و دردمند
هست مستضعفترينش «كارمند»
صبح باشد در اداره فكر شام
شكوهها دارد ز ناداري مدام
تا نگردد پيش اهل خانه خيط!
ميخرد اجناس قسطي پيط پيط!
بسكه قسط فرش داده يا لباس
آخر هر ماه باشد آس و پاس!
ميرسد در اين ميان هر دم ندا:
كارمندا، هرچه ميخواهي، بيا
آب، قسطي، باد، قسطي، خاك قسط!
كفش قسطي، شانه و مسواك، قسط!
بند تنبان قسط و مرغ و غاز قسط!
منقل و غربال و خاكانداز قسط!
هرچه ميخواهي ز مبل و تختخواب
ميدهم قسطي كه گردي كامياب
الغرض با بوق و كرنا بيدريغ
كارمندان را زنند، هر روز تيغ
كارمند بينوا در اين ميان
ميخرد پيوسته اجناس گران
سوي قرض و قول و اندوه و رنج!
ميرود با سرعت هشتاد و پنج!
دختـري با مادرش در رختخواب
درد و دل مي كرد با چشمي پر ز آب
گفت مادر، حالم اصلا ً خوب نيست
زندگي از بهر من مطلوب نيست
گو چه خاكي را بريزم بر سرم
روي دستت باد كردم مادرم
سن من از "٢۶" افزون شده
دل ميان سينه غرق خون شده
هيچكس مجنون اين ليلي نشد
شوهري از بهر من پيدا نشد
غم ميان سينه شد انباشته
بوي ترشي خانه را برداشته
مادرش چون حرف دختر را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت
دخترم بخت تو هم وا مي شود
غنچه ي عشقت شكوفا مي شود
غصه ها را از وجودت دور كن
اين همه شوهر يكي را تور كن
گفت دختر، مادر محبوب من
اي رفيق مهربان و خوب من
گفته ام با دوستانم بارها
من بدم مي آيد از اين كارها
در خيابان يا ميان كوچه ها
سر به زير و با وقارم هر كجا
كي نگاهي مي كنم بر يك پسر
مغز يابو خورده ام يا مغز خر؟
غير از آن روزي كه گشتم همسفر
با سعيد و ياسر و ايضا ً صفر
با سه تا شان رفته بوديم سينما
بگذريم از ما بقيه ماجرا
يك سري، هم صحبت ياسر شدم
او خرم كرد، آخرش عاشق شدم
يك دو ماهي يار من بود و پريد
قلب من از عشق او خيري نديد
مصطفاي حاج قلي اصغر شله
يك زماني عاشق من شد بله
بعد هوتن يار من فرهاد بود
البته وسواسي و حساس بود
بعد از اين وسواسي پر ادعا
شد رفيقم خان داداش الميرا
بعد او هم عاشق ماني شدم
بعد ماني عاشق هاني شدم
بعد هاني عاشق نادر شدم
بعد نادر عاشق ناصر شدم
مادرش آمد ميان حرف او
گفت: ساكت شو دگر اي فتنه جو
گرچه من هم در زمان دختري
روز و شب بودم به فكر شوهري
ليك جز آنكه تو را باشد يك پدر
دل نمي دادم به هر كس اين قدر
خاك عالم بر سرت، خيلي بدي
واقعا ً كه پــوز مـــادر را زدي!